Wednesday, January 5, 2011

she was virjin whene i were in dark...

وقتی آبرویش را میرخت
مدام میسوختم
که چه خواموش استوار مانده ام
و در سردی میله ها روح پاکی رو به خداست
آنگاه که او درد میکشد
من تنها به قطره ای اشک
خودم را فروختم
آنگاه که او با هستیش آبروی خاک را میخرید
من باورم فروختم
امروز او به آسمان مینگرد
من چشمانم را میفروشم
امروز او درد را نمیفهمد
من ولی از دردش به خود میپیچم
چونان گره ای کور
آری این منم
مایه ننگ بشر
مایه شرم
مایه بی غیرتی

Monday, December 13, 2010

so darkly

زخمهایم را 
دردهایم را
وجودم را
روحم را
همه را
به تو بخشیدم
آنگاه در تو غرق شدم
چون اشکی در دل
چون غباری در باد
چون صدایی در آواز
چون من در خدا